بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
هر روز میسوزی و خاکستر نداری تو سایه بر سـر داشـتی؛ دیگـر نداری خورشید بر نی بود و حق داری بسوزی دیدی به جز او سایهای بر سر نداری برگشتهای؛ این را کسی باور نمیکرد برگشتهای؛ این را خودت باور نداری میخواهی از بغض گلوگیرت بگویی از لایـی لایـی واژهای بـهـتـر نـداری هـر بـار یـاد غـربت مــولا مـیافـتـی میسوزی از این که علی اصغر نداری این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست سخت است آری سخت تر از هر نداری ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای لایی برنداری |